به گزارش ایکنا؛ در بخش نخست از گفتوگوی تفصیلی منتشر شده با نصرالله حکمت، استاد گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی با تیتر «ثمره مدرنیته رفاه بدون رضایتمندی است/ شباهتهای تکنولوژی غربی به حمله مغولها» تأکید شد که فلسفه غرب صرفاً به انسان هفتاد ساله میاندیشد و رفاهی را که در بستر مدرنیته به دست آورده، هرگز رضایتمندی در پی ندارد. در مقابل، فلسفه اسلامی و میراث فلسفی ما، به انسانی ازلی و ابدی میاندیشد و فیلسوف مسلمان توانسته بذر بحرانی را که در فلسفه ارسطو وجود داشت کشف کند.
همچنین در این بخش بیان شد که اگر درخت فلسفه غرب را نگاه کنیم، یکی از میوههای تلخش نیهیلیزم و پوچاندیشی و پوچگرایی است. اینها یعنی این بحرانهایی که به طور متوالی در فلسفه غرب پدید آمده، حاصل یک بذر بحران است که آن بذر در دل فلسفه ارسطو وجود دارد. این بذر بحران را فارابی و ابنسینا تشخیص دادند و سعی کردند که این بذر را از آنجا درآوردند؛ در واقع به جایش چیز دیگری قرار دهند که بتواند جریان این فلسفه انسان را در این عالم به معنای آن انسان ازلی و ابدی مدیریت کند و آن بحران را نداشته باشد.
امکان تلفیق فلسفه غرب و فلسفه اسلامی و دلایل به وجود آمدن گسست میان نسل امروز و میراث فلسفه اسلامی از جمله مباحثی که در بخش دوم این گفتوگو بدانها پرداخته شده که در ادامه از نظر میگذرد؛
ایکنا؛ شما بیان کردید که مدرنیته با نقدها و چالشهای جدی روبرو است و این مدرنیته ثمره فلسفه ارسطویی است، اما ممکن است عدهای در این میان معتقد به تلفیق فلسفه غرب با فلسفه اسلامی باشند، به این معنا که بگویند میتوانیم از فلسفه غرب برای زندگی این جهانی کمک بگیریم و نیازهای این انسان 70 ساله را تأمین کنیم و از طرف دیگر میتوانیم با سنت فلسفی خودمان به مبدأ و معاد نیز توجه دهیم و بپردازیم. نظر شما در این زمینه چیست؟
ایکنا؛ چند ماه قبل که با دکتر دینانی همکلام شدیم، ایشان معتقد بودند که در غرب به طبیعیات بیش از الهیات پرداخته شده است، ولی ما کمتر به طبیعیات توجه کردهایم و اگر به طبیعیات بیشتر میپرداختیم وضعیت بهتری داشتیم. آیا شما هم این گونه فکر میکنید؟
بنده ضمن اینکه تمام قد به محضر استاد دکتر دینانی ادای احترام میکنم، اما با حرف ایشان موافق نیستم. برای اینکه ما به الهیات هم نپرداختیم، بلکه فکر میکنیم که به الهیات پرداختهایم. اینکه تصور میکنیم که اگر مثلاً در حوزههای علمیه و مراکز علمی، متن الهیات شفا را میخوانند، یعنی به الهیات پرداختهاند، باید بگویم که خیر، این کار پرداختن به الهیات نیست.
صرف اینکه شما در هر حوزهای، یک متن کلاسیک را بخوانید، به معنای پرداختن به آن متن نیست. میخواهم بگویم که اکنون دو خوانش از ابنسینا داریم که هر دو منقطع از امروز است؛ یکی خوانش سنتی است که از قدیم در حوزههای ما متن الهیات شفا را میخواندند و اکنون هم میخوانند. این خوانش منقطع از امروز زندگی ماست؛ یعنی برای کسانی که آن متن را میخوانند فرقی ندارد که بوعلی در چه قرنی زندگی میکرده و تصور میکنند که او حقایق ازلی و ابدی عالم را در ساحت فلسفه و حکمت گفته است.
خوانش دیگر هم از الهیات شفا داریم که این خوانش را که غربیهایی دارند که سنت ما را خواندهاند. بنده به شدت با آن خوانش مخالف هستم و اعتقاد دارم که اینها بدون صلاحیت سنت ما را خواندهاند؛ یعنی دستکم اگر با فیلسوف ما همدلی ندارند به کنار، حتی ابزار خواندن متون ما را نیز ندارند، یعنی اکثر مستشرقان، زبان عربی نمیدانند یا خیلی ضعیف بلد هستند و فقط چند نفر از آنها هستند که به این مسئله احاطه و اشراف دارند.
کسی بخواهد بوعلی را بشناسد، باید متن عربی او را بخواند. البته خانم «گواشون» هست که بسیار تسلط دارد و ابنسینا شناس فرانسوی است، اما اکثر کسانی که آمدند و این سنت را خواندند، زبان عربی نمیدانند و زبان این فیلسوف را بلد نبودند و بیشتر از اینکه زبان این فیلسوف را بدانند و با او همدلی داشته باشند و بدانند چه میخواهد بگوید، بیشتر از هر چیزی اعتماد به نفس داشتند؛ یعنی آمدهاند، چهار صفحه از فیلسوف ما را خواندهاند و البته یک عده با اغراض از قبل معلومی که داشتند در مورد ابنسینا حرف زدند.
همچنین بنده دلم میخواهد این حرف را مدام تکرار کنم، برای اینکه به گوش همه برسد و آن هم اینکه، این تاریخ فلسفههای اسلامی موجود که داریم و در دانشگاهها آموزش میدهیم، اینها از اول تا آخر خلاف واقع است و اصلاً تاریخ فلسفه ما نیست. اینها تکههایی را درآوردهاند، آن هم در یک فضای خاص و با یک اغراض خاص و بعد پارادایم مسلطی هم پدید آمده که همه ابنسینا و فارابی را در آن قالبها میخوانند، اگر تلاش کنیم که از این پارادایم خارج شویم و یک پارادایم برتری را پدید آوریم و در آنجا با محوریت مسئله سراغ متن آثار فلاسفه برویم، اصلاً همه چیز زیر و رو میشود.
بنابراین نه الهیات خواندهام و نه طبیعیات و به ویژه اکنون با این گسستی که بین ما و سنت ما در این نسلهای فعلی پدید آمده، هیچ ارتباطی نداریم. اگر هم این سنت را میخوانیم، داریم با یک نگاه سطحی این کار را انجام میدهیم و بدون محوریت پرسش و متن آن متن را میخوانیم.
ایکنا؛ به نظر شما چرا این گسست به وجود آمده و چرا فلاسفه امروز به این سمت که خوانش جدیدی داشته باشند نمیروند؟
عوامل بسیاری وجود دارد و میتوان چند عامل تعیینکننده را نام برد. در واقع به یکباره با هجومی از جانب غرب مواجه شدیم. به این معنا که ارتباطهایی که داشتند گسترش یافت و آنچه که در اختیارشان بود و داشتند را به همه جای دنیا فرستادند و صادر کردند. اینجا به یکباره با فرآوردههای تکنولوژی غربی و دانش تجربی غربی مواجه شدیم و این یک عامل بیرونی بود که بر ما وارد شد و عوامل درونی نیز زمینهساز این بودند که در واقع این گسست حاصل شود.
در توضیح عوامل درونی باید بگویم که رخوتی در ما پدید آمده بود و شاید یک عاملش همین ورود تفکر غربی و عوامل سیاسی و اجتماعی داخلی ما بود. این مسائل یک رخوت و یک آمادهخواری را به لحاظ روحی و روانی در ما ایجاد کرد و با عوامل سیاسی، اجتماعی و خارجی دست به دست هم دادند. بعد از آن نیز وارد چند دهه قبل از انقلاب شدیم که دو جریان در ایران پیش آمد.
جریانات زیادی در آن چند دهه وجود داشت که دو جریان برجسته شد؛ یکی دین روشنفکری و یکی هم روشنفکری دینی. آن زمانی که آمدند و کسانی که این جریانات را شروع کردند، انسانهای بسیار شریفی بودند و با نیت خیر وارد شدند و این جریان را آغاز کردند که به انقلاب منتهی شد، اما این دو جریان یعنی جریان دین روشنفکری و روشنفکری دینی، آرام آرام وارد شیب انحطاط شد و امروز این دو جریان با تمام اختلافهایی که دارند، در یک نقطه اشتراک دارند و آن اینکه سنت ما را نمیشناسند.
اکنون جریان روشنفکری دینی ما و البته دین روشنفکری، حتی سنت دینی ما را هم نمیشناسند. سنت فلسفی ما را نخواندهاند، ولی قاطعانه در مورد فارابی و کل این سنت، دین، وحی و همه اینها حرف میزنند، بدون اینکه خوانده باشند. گاهی هم شاهد هستیم که در مورد وحی حرفهای خندهداری میزنند.
همه اینها دست به دست هم داد و شکافی را که پدید آمده بود، لحظه به لحظه تعمیق کرد و گسترش داد. میان نسلهای امروز و سنت ما شکاف وجود دارد و اینها نمیتوانند از روی آن عبور کنند. بنابراین، این عوامل دست به دست هم داده که امروز در این وضعیت هستیم. معتقدم کسانی که اندکی احساس دردمندی میکنند که دِینی به سرزمین و فرهنگ و اندیشه و ایمان دارند، باید امروز حتماً تمام این منابع دست دوم و سومی که در مورد سنت ما وجود دارد را به یکباره تعطیل کنند و به سراغ متون فلسفی، عرفانی و دینی خودمان برویم.
البته این کار باید با پرسشهایمان باشد و با کولهباری از پرسش برویم و پای متون بنشینیم. آن وقت است که به سادگی میتوانیم این متون را با یک چرخش انطباقی به امروز بیاوریم. بنابراین به یک چرخش نیاز داریم که اگر این کار انجام شود، میتوانیم ارتباط این سنت را با امروز بیابیم. میخواهیم ابنسینا را به امروز بیاوریم و با او به گفتوگو بنشینیم، ولی میتوانیم که ابنسینا را بیاوریم و با او وارد گفتوگو شویم، نه اینکه به عهد او برویم.
یک چیزی که در پارادایمهایی که غربیها به وجود آوردهاند اتفاق افتاده، این است که پرسشهای خود را از دست دادهایم و یا پرسشهای ما جوابهای از قبل تعیین شدهای دارد. بسیاری از سؤالاتی که میکنید، در این تاریخ فلسفه اسلامی موجود، جوابهایش معلوم است. اما باید پرسشهای خود را احیا کنیم و با کولهباری از پرسش به سراغ متن برویم و آن وقت فکر میکنم این ارتباط برقرار میشود.
گفتوگو از مرتضی اوحدی
انتهای پیام