به گزارش ایکنا؛ بیست و دوم جلسه تفسیر سوره مبارکه «یوسف»، توسط سیدمجتبی حسینی، شب گذشته، 20 تیر، به صورت مجازی برگزار شد.
متن این جلسه را بخوانید؛
«وَ جَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ * وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ * فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلَا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلَا تَقْرَبُونِ * قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ * وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»
ترجمه اجمالی آیات اینطور است که برادران یوسف(ع) آمدند و بر یوسف(ع) وارد شدند. پس او آنها را شناخت و حال آنکه آنها او را نشناختند. هنگامی که برادران را تجهیز کرد، به آنها گفت برادر دیگرتان را با خود بیاورید. آیا نمیبینید که من کِیل را به صورت تمام برای شما انجام دادم و بهترین میزبان بودم؟ اگر او را نیاورید، نزد من کِیلی ندارید و نزدیک من نشوید. برادران گفتند: پدر را برای آوردن این برادر راضی میکنیم. سپس وقتی داشتند میرفتند، یوسف(ع) به خدمتگزارانش گفت: بضاعتی که اینها آوردند در بارهایشان بگذار تا وقتی به خانه خود رسیدند بتوانند آن را بشناسند تا شاید بازگردند.
داستان به اینجا رسید که پادشاه، یوسف(ع) را تحویل گرفت و گفت: تو نزد من مقاماتی داری و یوسف(ع) نیز گفت: من میتوانم حفیظ و علیم باشم. این موضوع برای زمانی است که یوسف(ع) از زندان آزاد شد و قرار بود اوضاع به مدت هفت سال خوب باشد و به مدت هفت سال هم خشکسالی باشد. اگر بگوییم این ملاقات یوسف(ع) با برادران، سال اول خشکسالی هم بوده، باز هم هفت سال از زمان آزادی او از زندان میگذرد. اما در این آیات پیرامون این هفت سال سخنی گفته نشده است و از ابتدا گفته: در یوسف(ع) و برادرانش برای سائلین آیاتی است و این یعنی باید آیات را در همین بخشها جستوجو کرد و نباید به دنبال مسائل حاشیهای بود. بنابراین حدود هفت سالِ قضیه دیده نشده و بعد به قحطی رسیدند و بعد برادران متوجه شدند که در مصر خبرهایی است و به مصر آمدند.
قاعده اینکه هر شهر، شخص و خانوادهای چیزی بگیرد این بود که یک بضاعت یا مالالتجارهای را بیاورد و با توجه به ظاهر قضیه میتوان گفت اولین بار بوده است. داستان اینطور است که یکبار اینها میآیند و یوسف(ع) میگوید دفعه بعد برادرتان را بیاورید و بعد که میآیند برادر را نمیآورند. سپس یوسف(ع) یکی را گروگان میگیرد تا دفعه بعد برادر دیگر را بیاورند و در نهایت یعقوب(ع) بیاید. اما در این رفتوآمدهای متعدد چه قضیهای وجود دارد؟ نمیشد یوسف(ع) بگوید دفعه بعد پدر را نیز بیاورید؟ یا یوسف(ع) که در مقام ریاست است نمیتوانست یک نامه به پدر بدهد و از او درخواست کند که به مصر بیاید؟ اینها پرسشهایی است که میتوان مطرح کرد اما در این زمینه آیهای نداریم.
نکته دیگر این است که برادران، یوسف(ع) را نشناختند، اما یوسف(ع) آنها را شناخت. البته اینجا نباید تصور کرد که یوسف برادران خود را از روی علم غیب شناخت؛ چون آنها در هنگام کودکی یوسف(ع) سنشان بالا بود و در این چند سال هم تغییرات اندکی داشتهاند، اما یوسف(ع) چون در آن زمان که به چاه انداخته شد، نوجوان بود و بعد به جوانی رسید، تغییراتی داشته است که برادران هم نتوانستند او را بشناسند که یک احتمال در مورد عدم شناختن یوسف(ع) توسط برادران همین است. یکی دیگر اینکه آنها اصلا باورشان نمیشود یوسفی که به چاه انداختند اصلا زنده یا مرده باشد. بنابراین آنها نشناختند و نکته مهم این است که اینها نسبت به خدا و این مسائل بیتوجه بودند که اگر خدا بخواهد انسان را نگه میدارد.
نکته دیگر این است که ناخودآگاهِ انسان وقتی دوست ندارد چیزی را بداند، نمیداند. در قرآن هم داریم که برادران نمیگویند که یوسف(ع) را نشناختند، بلکه میگوید؛ انکار میکردند. این استعمال قرآن در مورد برادران یوسف(ع)، نکته روانشناختی و انسانشناختی دارد. قاعدهای به نام تناظر داریم؛ به این صورت که وقتی میگوییم این فرد، دیگری را شناخت، بلافاصله باید بگوییم آن طرف نیز این فرد را شناخت یا نشناخت که باید از فعل شناختن استفاده شود. اگر در طرف دیگر جمله از کلمه شناختن استفاده نکردیم؛ یعنی نکتهای در آن وجود دارد.
منکَر مانند این است که چیزی اعلام شده و رد شده است. البته به هر چیز ناشناختهای منکر میگویند، اما گویا باید پسزمینه اثباتی داشته باشد که طرف دارد آن را رد میکند. در حقیقت، اگر کسی به شخصی بدی کرده باشد و او انسان بزرگی شده باشد، ناخودآگاه موجب میشود نفس انسان این مسئله را رد کند و برادران هم دوست نداشتند قبول کنند او یوسف(ع) است و انکار میکردند.
این آیه تذکری به همه ماست. برخی اوقات ممکن است انسان خیلی چیزها را به دلیل اینکه دوست ندارد نفهمد. به هر حال یوسف(ع) آنها را شناخت، اما آنها نشناختند و ما توجیه میکنیم و میگوییم چون چند سال فاصله افتاده بود و ... آنها یوسف(ع) را نشناختند. همه اینها درست است، اما خداوند میتوانست در مورد اینها بگوید که یوسف(ع) را نشناختند، نهاینکه از فعل انکار استفاده کند. این یعنی وقتی انسان چیزی را دوست ندارد، آن را نمیشناسد.
سپس قرآن میگوید وقتی میخواهند بروند، یوسف(ع) میگوید: دفعه بعد برادری که از پدرتان است را نیز با خود بیاورید. در اینجا هم باید توجه کنیم که احتمالاً صحبتی شده یا یوسف(ع) گفته چند نفر هستید و ... و بعد به این رسیده که برادری هم هست؛ چون برخیها دوست دارند بگویند این چیزی که یوسف(ع) گفته، از روی علم غیب بوده است، اما علم غیب، علم خاص خداست. همچنین، اینکه پیامبری میگوید من غیب نمیدانم؛ یعنی بالاصاله نمیدانم و قرآن میگوید خدا عالم غیب است و از غیبش نیز چیزی به احدی ظاهر نمیکند، مگر کسانی که مورد رضایت خدا باشند. بنابراین نباید افراط و تفریط کنیم تا بتوانیم از عمق آیات استفاده کنیم.
یوسف(ع) گفت: برادر دیگر خود را نیز با خود بیاورید و برای اینکه اینها را جذب کند میگوید: نمیبینید که من کیل را کامل به شما دادم و میزبان خوبی بودم؟ در برابر این میزبانی، خواسته من را برآورده کنید. البته که اینها برای ما سؤال است که چرا یوسف(ع) این کار را کرد و صرفا یکبار نگفت پدر خود را نیز بیاورید. یوسف(ع) برادری را مطالبه میکند که دور شدنش از یعقوب(ع) موجب ناراحتی او میشود. در ادامه آیه میگوید که اگر او را نیاورید، نزد من کیلی ندارید و نگفت نیایید، بلکه گفت نزدیک من نشوید. البته لحن آیه تهدیدآمیز است و گویی میگوید به شما سهمیه نمیدهیم.
برادران گفتند: سعی میکنیم برادر را بیاوریم و این کار را انجام میدهیم. جزو آداب اخلاقی انسانهای شایسته این بود که به غلام، جوانمرد میگفتند که یوسف(ع) به این فرد گفت: بضاعت آنها را در گونی گندمشان بگذار تا وقتی به خانه رفتند، شاید برگردند؛ یعنی یوسف(ع) کاری میکند که آنها بیایند. نکته مهم اینکه، در این رفتوبرگشتها همیشه یک چیزی ساخته میشود و این از ابتکارات علی(ع) است که وقتی میخواستند تقویمی برای مسلمین داشته باشند، پیشنهاد هجرت را مطرح کردند. در واقع، در این هجرتها مسئلههای بسیاری وجود دارد که شاید هم بسیاری از آنها را نفهمیم.
یک نمونه در در حج وجود دارد که واجب است بین صفا و مروه سعی صورت گیرد؛ چون در این رفتوبرگشتها نکتههایی وجود دارد. این رفتوبرگشتها یا برای یعقوب(ع) یا برای جامعه مسائلی داشته است و یک چیزی را نشان میدهد. بنابراین به اینها میگوید که یک کاری انجام بدهند و برگردند.
یکی از نکات دیگری که از این آیات استنباط میشود این است؛ اگر انسان جنبه مثبتی دارد اشکالی ندارد از خودش تعریف کند. کما اینکه یوسف(ع) چندبار این کار را کرد و اینجا نیز فرمود: من میزبان خوبی هستم و اسم این کار خودستایی نیست، بلکه این کار، یک معرفی جهت بهرهبرداری طرف مقابل است.
نکته دیگر اینکه، اگر میخواهید کسی مجددا نزد شما برگردد یک چیزی نزد او بگذارید؛ یعنی یک دلبستگی، یک علقه و انسی نزد او بگذارید. یوسف(ع) میگوید: بضاعت آنها را در بارشان قرار بدهید تا برگردند.
انتهای پیام