به گزارش خبرنگار ایکنا، نشست «مسئله حکمت و عرفان اسلامی و پیشرفت تمدن و فرهنگ» امروز سهشنبه ۳۰ فروردینماه با سخنرانی شهرام پازوکی، استاد مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
در ادامه سخنان وی را میخوانید:
مسئله رکود یا پیشرفت فرهنگ و تمدن اسلامی از مسائل اصلی است که روشنفکران مسلمان به انحاء مختلف شرح و بسط دادهاند و به نظر برخی از آنها مانع اصلی پیشرفت فرهنگ و تمدن، حکمت و عرفان اسلامی است اما آنچه بنده مورد سنجش قرار میدهم ذکر عوامل مؤثر در گسترش فرهنگ و تمدن نیست بلکه بنده به بررسی این مسئله میپردازم که اصولاً مفهوم پیشرفت و تمدن و فرهنگ، مفاهیمی بیسابقه و مدرن و مسبوق به مبادی فکری خاصی است که در اروپا پیدا شده و گسترش یافته است. از سوی دیگر اگر دقت کنیم در دوره مدرن، منشأ آنچه امروزه فرهنگ و تمدن مینامیم همین حکمت و عرفان بوده است.
سیر پدید آمدن کلمه تمدن
بنابراین چنین نکتهای که گفته میشود حکمت و عرفان مانع پیشرفت فرهنگ و تمدن بودهاند جای تردید دارد. در حوالی قرن سیزدهم اندیشه پیشرفت در جهان اسلام توسط افرادی همانند سید جمالالدین اسدآبادی، محمد عبده و رشید رضا مطرح شد که خود را اصلاح طلب دینی میدانستند و علت اصلی عدم پیشرفت مسلمانان به نظر آنها این بود که مسلمانان به معنای واقعی مسلمان نیستند بنابراین لازم است اسلام را از همه پیرایهها پاک و اسلام ناب را کشف و به آن بازگردیم و در این صورت پیشرفت و تمدن در عالم اسلام هم تحقق پیدا میکند. با تحقیق در آرای آنها به این نتیجه میرسیم؛ این اندیشه که حکمت و عرفان مانع پیشرفت فرهنگ و تمدن بوده در ابتدا یک دیدگاه تدافعی در مقابل تمدن استعمارگر اروپا بوده است.
درباره تعریف تمدن هم باید گفت که تمدن بنابراین شواهد تخمینی تاریخی در نیمه دوم قرن هجدهم ابتدا در زبان فرانسوی و سپس در زبان انگلیسی رایج شد که به صورت تحت اللفظی میتوان آن را به شهر یا مدینه ترجمه کرد. این کلمه در ابتدا دلالت بر نوعی نظم اجتماعی داشت که آن را از بربریت یا توحش متمایز میکرد. همزمان با تداول این واژه، وقتی اندیشه پیشرفت در دوران مدرن پیدا شد با واژه تمدن همخوانی زیادی داشت. به همین دلیل تمدن دیگر معنای رسمی شهرنشینی یا مدنیتِ با سازمان اجتماعی خاص را نداشت بلکه حاکی از ارزشهایی مطلق شده بود که به عنوان مقیاس تمام جوامع غیر مدرن و غیر اروپایی با جوامع اروپایی تلقی میشود.
دلالتهای فرهنگ و تمدن
تمدن گسترده وسیعی از مفاهیم آرمانی همانند آسایش، رفاه، ترویج هنرها و علوم، آزادی و رونق تجارت و ... را در بر گرفت. لذا تمدن وقتی پیدا شد که کشورهای اروپایی که اینک خود را غربی میخوانند به این خودآگاهی رسیدند که طی چند قرن چیزهایی یافتهاند که جوامع دیگر که شرقی نامیدهاند به آن نرسیدهاند لذا میتوانند خود را برتر از کشورهای شرقی بدانند بنابراین تمدن، مفهومی مدرن و محصول نوعی خودآگاهی است. کلمه فرهنگ هم به موازات کلمه تمدن پیدا شد که دلالت بیشتری بر امور فکری، هنری و دینی داشت و مبتنی بر ادب و تربیت انسان بود.
این سؤال که تمدن چیست و اکنون بر چه چیزی دلالت دارد همواره مطرح بوده است؟ این امر خصوصاً بعد از جنگهای اول و دوم جهانی که جوامع موسوم به متمدن دچار خسارات مادی و معنوی بسیاری شدند مطرح میشود تا جاییکه در میان جامعه شناسان مورد تردید قرار گرفت چراکه آنها نمیدانستند مدلولِ تمدن چیست؟ پیشرفت نیز مفهومی جدید است و گاهی اوقات ترقی نامیده میشود. این واژه در اواخر قرن هفدهم در اروپا شکل گرفت و به سرعت در فلسفه و همه رشتههای علمی جدید از مقبولات و مسلمات و همانند معبودی تلقی شد که همه جوامع باید به سمت آن حرکت کنند و تا قبل از این دوره، اندیشه پیشرفت به ذهن متفکران خطور نمیکرد بلکه در گذشته تصور بر این بود که برای یافتن حقیقت باید به گذشته نگاه کرد اما پس از بروز بحرانهای اجتماعی در قرن بیستم همین مفهوم هم مورد تردید جدی قرار گرفت و به تدریج این سؤال ایجاد شد که آیا ما رو به پیشرفت هستیم؟
تمدن و پیشرفت از سنخ عرفان نیستند
پس از ذکر این مفاهیم با اندیشههایی جدید در دوران مدرن رو به رو میشویم که هیچ سابقهای در تاریخ تفکر بشر ندارند بلکه فقط رکنی از ارکان تفکر مدرن هستند. حال باید پرسید که چرا مدلول مفاهیم فرهنگ و تمدن و پیشرفت، در اندیشه غیرغربیها و مخصوصا مسلمانان وجود نداشته است و مثلا چرا فارابی یا ابن خلدون هیچ چیز درباره پیشرفت نگفتهاند. دلیل اصلی آن تفاوت مبادی و مقاصد است چراکه آنچه مفهوم پیشرفت از آن زاده شد دارای برخی مبادی بود که در تفکر غیر مدرن بیسابقه بوده است. فارابی کمال مدینه را در تحصیل سعادت میدانست لذا غایت مدینه نباید چیزی غیر از کمال انسان باشد و انسان باید در بهترین مدینهها به سر ببرد تا به این کمال برسد اما سوال این است؛ مدینهای که فارابی در نظر دارد همان است که در دنیای مدرن مفهوم جامعه مدنی دارد و آیا مدنیت مشابهتی با عضو جامعه مدنی بودن یا به اصطلاح مدرن، شهروندی دارد که بتوان سخن از معنای واحد تمدن و پیشرفت گفت؟ آیا مدینه فاضلهای که فارابی در نظر داشت با آنچه در دنیای مدرن آرمانشهر تلقی میشد یکی است؟
واقعیت این است که ما میراث فکری و معنوی خود را بر اساس اندیشههایی که نزد قدما معنا و مصداقی نداشته است میسنجیم. منشأ اصلی این سوء تفاهم که حکمت و عرفان مانع فرهنگ و تمدن هستند تأکید بر اصالتِ پیشرفت است و اینکه آنها معتقدند این سیر تاریخی در عالم اسلامی در جایی متوقف شده و منحط شده و نسبت به مغرب عقب مانده است؛ غافل از اینکه علم و صنعت به معنای مدرن تفاوت اساسی با آنچه که قبل از مسلمان در نزد همه انسانها وجود داشته است، دارد. در واقع با دو پارادایم فکری در دوران مدرن و قبل از مدرن مواجه هستیم و این ربطی به عالم اسلام ندارد. براساس همین فرض است که وقتی آنها به دنبال دلایل عقب ماندگی بر میآیند حکمت و عرفان اسلامی را از دلایل اصلی آن بر میشمارند. این در حالی است که این مفاهیم بی سابقه بودهاند و فقط در تمدن مدرن پیدا شدهاند.
تردیدی نیست که سیر تفکر در عالم اسلام در قیاس با علم مدرن با سکون و رخوت مواجه شده است و خودِ حکمای جهان اسلام متوجه آن شدهاند اما آیا به فرض، با رفع این رکود، وارد عالم مدرن میشدیم؟ سه متفکر شامل ابن رشد، ابن خلدون و میرفندرسکی به مسئله بحران تفکر در جهان اسلام پرداختهاند و متذکر بحران در زمان خودشان هستند و در هر سه مورد آنها تجدید تفکر در فلسفه، علم عمران و صنعت اهتمام دارند اما هیچکدام در اندیشه خود طرحی نو نمیانگیزند و راهی برای ورود به عالم مدرن نمیگشایند. نکتهای که متفکرانی که معتقدند حکمت و عرفان مانع پیشرفت فرهنگ و تمدن شدهاند از آن غافل هستند این است که تمدن و پیشرفت از سنخ عرفان نیست و فهم متفکران علوم جدید با فهم عارفان متفاوت است هرچند عارفانی همانند مولانا قدر علم را نفی نمیکنند لذا قبل از اظهار نظر قطعی در اینباره باید اندکی درنگ کرد.
انتهای پیام