در حکمت شماره 63 نهجالبلاغه امام علی(ع) آمده است: «أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيَامٌ؛ اهل دنيا سوارانى در خواب ماندهاند كه آنان را مىرانند».
چرا میگوییم اهل دنیا؟ اهل کشور و شهر و روستا و قصبه و ده را میفهمیم و میشناسیم، اما اهل دنیا؟ گویی اینها وطن و زادگاه و زبان و عشق و علایق و دلبستگیهاشان دنیاست! زادگاه و مسقط الراس و سرزمین مادریشان والبته خانه پدریشان، دنیاست، به زبان و لهجه دنیا تکلم میکنند و زبانهای غیر آن برایشان نامفهوم و ناآشناست، لهجه غیر آن را تمسخر میکنند و برای اهالی همسایه آن! جوک میسازند؛ با سایر اهالی آن جامعه یک دستی ساختهاند، وقتی از این ملت عزیزشان دور میشوند دلتنگش میشوند؛ به آن تعصب دارند و در مقابل سخنانی بجز تمجید از آن برآشفته میشوند و رگهای گرنشان بیرون میزند. دوست دارند همه سرمایه شان را در همین سرزمین خرج کنند،.پرچم آن را بر سر در خانه هاشان و بر پشت بامهاشان نصب و برروی قلبشان خالکوبی کردهاند. بله، چنین اهالی متعصب و وفاداری هستند این جماعت.
اما این خانه، همه را به خواب برده است، ساکنان این شهر همه خوابند و خوابگرد؛ مغازههای آن همه قرصهای خواب میفروشند. دیازپامهایی برای خواب و فراموشی؛ حضرت والای دنیا، این افیونگر هزاردست، خونه شاگردهایش را به اعتیاد کشانده و هوشیاریشان را کشته است تا حتی دیگر کشته شدن دیگری هم، بیدارشان نکند!
«اهل کجایی ـ از کجا آمدی ؟
خمیازه....
شغل ؟
چه کارهای ؟
… خونه شاگرد بودم اندرونی حضرت والا بیرونم کردن حالا دوره گردم!
– ضاربو دیدی ؟
– راستیتش دراز کشیده بودم سینه کش آفتاب. دیگه هیچی....
– جماعت خواب .
اجتماع خواب زده .
جامعه چرتی
عجب ملتی .»(دیالوگ ماندگار هزاردستان)
ما اهالی این خانه خواب زده، معتادان به خواب رفتهای را میمانیم که چشمهایمان را بستهایم و در دنبال هم صفی را به راه انداختهایم در خواب، طناب افسونمان اما در دستِ آن افیونگر بیرحم...
یادداشت از داریوش اسماعیلی/ معاون فرهنگی جهاد دانشگاهی واحد اصفهان
انتهای پیام