به گزارش ایکنا از البرز، شهید «محمدعلی قدرتزاده» ششم مهر 1347 در شهرستان هشترود چشم به جهان گشود. پدرش محمد، كارگر بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. بهعنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. چهارم دی 1365 در شلمچه بر اثر اصابت تركش به شكم، شهيد شد. پیکرش را در گلزار شهدای روستای سيدجمالالدين تابعه شهرستان ساوجبلاغ به خاک سپردند.
متن کامل وصیتنامه شهید «محمدعلی قدرتزاده» را در ادامه مطلب میخوانیم.
«بهنام الله پاسداران خون شهیدان
با سلام و درود فراوان بر منجی عالم بشریت مهدی صاحب زمان(عج) شریف و درود بیکران بر نایب بر حقش خمینی بتشکن زمان که با آمدنش ریشه ظلم و بیدادگری را درهم شکست و از خودگذشتگی و ایثار و شجاعت بر ملت عزیز ایران اعطا کرد. این انقلاب یکی از نعمتهای بزرگ خداوند رحمان بود که به مردم عنایت فرمود و ما مردم وظیفه داریم که با جان و دل از این نعمت الهی دفاع کنیم و نگذاریم این انقلاب ناب محمدی به دست نامحرمان و نااهلان زمان بیفتد اگر انسان هر چیز را ساده به دست آورد سادهتر از آن از دست میدهد و ما این انفجار نور را با خون هزاران شهید به دست آوردهایم و نباید ساده از دست بدهیم. به امید پیروزی خون بر شمشیر.
در اینجا سخن کوتاهی با خانواده محترمم که با هزاران رنج و مشقات و با سردی و گرمی روزگار مرا بزرگ کردند و به جامعه تحویل دادند.
با عرض سلام خدمت پدر و مادر گرامیم و امیدوارم سلام گرم مرا که از صحرای دشت کربلای فرستم پذیرا بوده باشید و امیدوارم همیشه زیر سایه خداوند منان صحیح و سالم بوده باشید.
پدرعزیز و بزرگوارم، بگذار از دور دستهای پینه بستهات را در دستهای کوچکم بگذارم و آنها را بفشارم. بگذار با لبان کوچکم گونههای سرخت را بوسهباران کنم. ای راهنمای من، نمیدانم با چه زبان از زحمات شما قدردانی کنم. شمایی که شب و روز در فکر من بودید تا مرا بزرگ کنید و صحیح و سالم بهسوی زندگانی رهسپارم کنید. شما مانند باغبانی بودید که میخواستید گلی را پرورش دهید تا از زیبایی آن استفاده کنید و او را ببویید.
آری، ای پدر، شما مرا این چنین بزرگ کردید تا در موقع پیری، من عصای دست شما باشم. ای بهتر از جانم هنگامی که شما را در مقابل خداوند من به سجده میدیدم. در خود احساس غرور میکردم و به خود میبالیدم که این چنین معلمی را در کانون گرم خانواده دارم و سعی میکردم درسهایی که شما به من میآموزی، آنها را فراگیرم.
مانند دانشآموزی باشم که در دروس مدرسهاش نمره عالی میگیرد. من هم دوست دارم از شما نمره عالی بگیرم. میخواستم برای شما کسی باشم که اول خداوند متعال راضی باشد، بعد بتوانم شما را راضی کنم. پدرجان، آنچه در طول زندگی از شما آموخته بودم حالا میخواهم آنها را به اجرا بگذارم ببینم آیا آنچه شما پدر عزیزم به من آموخته بودید یاد گرفتهام یا نه. میخواهم دروسی را که تشکیل شده است از ایثار، فداکاری، شجاعت و وفا به عهد را در میدان نبرد در مقابل دشمن به اجرا بگذارم. ببینم میتوانم مانند دانشآموزی از این امتحان سربلند بیرون بیایم؟
پدرجان، برایم دعا کنید که بتوانم در این امتحان الهی سربلند و سرافراز باشم. ای راهنمای من اگر من به درجه رفیع شهادت نائل گشتم بدانید که در این امتحان قبول شدهام و شما نباید بهخاطر شهادت من گریه کنید بلکه باید شادی کنید و برایم جشن بگیرید چون من اهدافی که داشتم به آنها رسیدم.
پدر عزیزم از مادر شنیده بودم که میخواهید برایم عروسی بگیرید و اگر دیدید من شهید شدم فکر کنید که دارید برای پسرتان عروسی میگیرید مانند کسی که برای پسرش عروسی میگیرد. لباس نو بر تن کنید و خانهمان را چراغانی کنید تا مردم احساس نکنند که من در میان آنها نیستم چون شهیدان همیشه زنده هستند.
ای بزرگوارم، امیدوارم که مرا حلال کنی اگر از من در طول زندگی بیاحترامی یا خطایی یا حرف شنویی از شما نداشتم مرا ببخشید به امید دعای خیر شما برایم.
و اینک ای اسوه فداکاری که دریای محبتی، ای که چشمت دُرّ گرانبهای من است. ای که هر بوسهات مرهم درد من است. ای که دستان به هنگام نوازش من کوه غم را از دوشم برمیدارم و روح و روانم را راحت میکند. و ای مادر مهربانم که بهشت را زیر پای تو نهادهاند. در این هنگام زبانم عاجز است از گفتن خوبیهای تو و قلم قدرت نوشتن زحمات تو را ندارد و اگر آبهای جهان مرکب شوند و درختهای عالم قلم شوند، نمیتوانند در وصف مادرم چیزی بنویسند.
ای مادر که از خودگذشتی و به من درس ایثار آموختی که با گریه من در نیمههای شب بلند میشوی. مرا تر و خشک میکردی و در بغل میگرفتی و بوسه بر گونههای اشکآلودم میزدی و دستان مهربانت را بر سرم میکشیدی تا خوابم ببرد تا موقعی که من نخوابیده بودم تو بیدار بودی که من بخوابم آنقدر بر بالیم مینشستی که خوابم ببرد. آنقدر بیدار میماندی که خورشید عالم تاب طلوع میکرد. همه جا را نورافشانی میکرد. شما با همان حال به کارهای عادی روزانه خود ادامه میدادی. انگار که اصلا در دل شب بیدار نماندهای و با این همه توصیف من به شما عشق میورزیدم که در دامن چنین مادری پرورش مییابم و خرسند و شاد بودم که در این چنین خانوادهای چشم به جهان گشودم.
آنوقت میدیدم که شما چادر سفید خود را بر سر میکنی و برای راز و نیاز با خدای خود خلوت میکنی. اشک از گوشه چشمانم سرازیر میشد که با حالت خاصی در مقابل پروردگار جهان میایستادی و من به این ایستادن احترام میگذاشتم و خود را خوشبختترین کودک میدیدم و سعی میکردم از سخنان شما پند گیرم و به آنها عمل کنم. حرفهای شما برایم جالب بود. همیشه به من سفارش میکردید که نمازم را ترک نکنم و به انقلاب و امامم وفادار باشم چون که این بزرگ مرد تاریخ بود که تاریخ ایران را رقم زد.
من از شما آموخته بودم که باید برای اماممان دعا کرده و پشتیبان محکمی برای او باشم تا ابرقدرتها نتوانند بر ما چیره شوند و حال هنگام آن رسیده بود که باید با عمل ثابت میکردم که از دل و جان این انقلاب و امام عزیزم را دوست دارم.
اگر من به درجه رفیع شهادت نائل گشتم برایم گریه مکن چون از گریه شما دشمنان خوشحال میشوند. شما باید به دیگران نشان دهید که ناراحت از دست دادن عزیزتان نیستید، بلکه میگویید؛ ای کاش میشد دیگر عزیزانم را در راه انقلاب و امام به میدان نبرد بفرستم. مادر عزیزم میدانم که در دلتان آرزوی داماد شدن مرا داشتید و اگر دیدید مرا با تابوت به در خانهمان آوردند تابوتم را تزیین کنید و مانند ماشین داماد آن را زینت دهید. در تابوت را باز کنید و لباس دامادیم را بر تنم بنگرید که آیا اندازه تنم هست یا نه؟ دستانم را بیرون بیاورید و آنها را خضاب کنید مانند دامادی که دستهایش را خضاب میکنند. مادر شانهای بیاورید و موهایم را شانه کنید احتمالا خیلی پریشان هستند چونکه در شب عروسی موهای داماد را شانه میکنند. مادر بر تنم گلاب بپاشید. گلاب عطر محمدی بپاشید. چونکه از او بوی محمد(ص) میآید. مثل هزاران دامادی که خود را عطرآگین میکنند. مادرجان، احساس میکنم که نباید بیشتر از این زحمت بدهم و مرا بر سر دستها بگیرید و سوی جایگاه ابدیم رهسپارم کنید چونکه دیگر دوستانم در انتظار من هستند و از شما خداحافظی میکنم و بهسوی خداوند رحمان پرواز میکنم و در آخر از شما مادر مهربانم برای خودم حلالیت میطلبم و امیدوارم که پدر و مادر گرامی من را مورد لطف و عنایت خود قرار دهند. به امید بخشش شما.
کبوتر سبکبال محمد علی فرزند حقیر شما»
انتهای پیام