به گزارش ایکنا؛ نشست علمی «مبادی حکمیسازی علوم انسانی» با سخنرانی حجتالاسلام خسروپناه روز گذشته، 28 آبانماه، در جمع برخی اساتید دانشگاه برگزار شد. وی در این نشست اظهار کرد: شاید طرح برخی مقدمات برای اصل بحث کمک کند و تا حدود زیادی تبیین بحث را راحت کند. ما الآن در نیمه اول قرن بیست و یکم هستیم و محققین درباره فلسفه علوم انسانی و علوم اجتماعی تحقیقاتی انجام دادند. با این وجود هنوز برخی در دانشگاه وقتی از علوم انسانی سخن میگویند نگاه پوزیتیویستی دارند. ما باید این تحقیقات را مفروغ عنه بدانیم.
وی افزود: وقتی به این آثار مراجعه کنیم خواهیم دید علوم انسانی و آنچه به نام تحقیقات علوم انسانی و علوم اجتماعی است، از سطحیترین تحقیقات تا عمیقترین تحقیقات را در بر میگیرد. سطحیترین تحقیقات این است که با استفاده از فلان نظریه یک دانشمند، وضعیت خودمان را تحلیل کنیم. خیلی از رسالهها و مقالات این سطح از تحقیقات است. مثلاً تحقیقاتی که در حوزه مباحث اجتماعی و ... انجام میگیرد این شکلی است که یک نظریه را پشتوانه قرار میدهند و شروع به بررسی میکنند. بنابراین اگر بخواهیم عقبه تحقیق را نگاه کنیم همین روشهای کمی و کیفی است.
وی با بیان این روشهای کمی و کیفی و شبه کمی و ترکیبی عمدتاً تکنیکهای تحقیق است، اظهار کرد: تکنیکها ابزار فرآیند پژوهش برای حل مسئله است، ولی متد چگونگی کاربست مبانی نظری در کشف نظریه اجتماعی در حوزه علوم اجتماعی است. وقتی ما با یک پرسش مواجه میشویم پاسخی که به دست میآید نظریه نیست، پاسخ یک پرسش است، ولی پشتوانه آن یک نظریه است. معمولاً در کشور ما نظریهپردازی از سنخ نظریه فرهنگی فوکو، دورکیم و ... اتفاق نمیافتد، برای اینکه تحقیقاتمان منحصر به پژوهشهایی است که میخواهیم با پشتوانه یک نظریه یک پرسش را جواب دهیم در حالی که قبل از این کار، استراتژی تحقیق وجود دارد. استراتژی کمی و کیفی قبل از تکنیکهای کمی و کیفی است. قبل از استراتژی تحقیق نیز مقوله پاردایمهای تحقیق مطرح است. بنده مجموعه پارادایمها را به سه دسته تقسیم کردم. البته این تقسیم را خیلی از غربیها مطرح کردند. آن سه دسته عبارتند از: پاردایم تبیینی، پارادایم تفهمی و پارادایم انتقادی.
استاد حوزه و دانشگاه یادآور شد: پارادایم تبیینی پارادایمی است که دنبال کشف علل بیرونی برای حل مسئله است. پارادایم تفهمی دنبال کشف علل درونی است. پارادایم انتقادی دغدغهاش تغییر است؛ لذا مارکیسیستها دغدغهشان تغییر است. پس مقدمه اول بنده این است که وقتی به مطالعات فلسفه علوم اجتماعی میپردازیم میبینیم غیر از تحقیقاتی که مبتنی بر تکنیکهای تحقیقات است، تحقیقات مبتنی بر استراتژی تحقیق وجود دارد و قبل آن تحقیقات مبتنی بر پاردایم وجود دارد و قبل آن مبانی فلسفی وجود دارد. مثلاً پارادایمهای تفهمی ریشه در فلسفه اگزیستانسیالیست دارد.
وی در ادامه یادآور شد: مقدمه دوم این است که وقتی ما از علوم انسانی سخن میگوییم سه فعالیت در علوم انسانی انجام میگیرد: توصیف انسان مطلوب، توصیف انسان محقق و تغییر انسان محقق به انسان مطلوب. برای اینکه این مسئله روشن شود فهم خودم را از سیر تطور علوم انسانی در سه مقطع تاریخ بشر عرض کنم. درست است اصطلاح علوم انسانی مدرن از قرن نوزدهم شکل گرفت اما آیا علوم انسانی به معنای عام قبل از قرن نوزدهم نبوده است؟ چرا؛ خیلی از فیلسوفان قبل از قرن نوزدهم به علوم انسانی پرداختند و حتی سقراط و افلاطون و ارسطو به انسان پرداختند. در تاریخ تمدن اسلامی هم ما بزرگانی داریم که به علوم انسانی پرداختند مثل خواجه نصیر و فارابی.
خسروپناه بیان کرد: چه در تاریخ تمدن اسلامی و چه در تاریخ غرب و حتی در تاریخ شرق علوم انسانی سه مرحله را طی کرده است. در یک مرحله علوم انسانی علومی است که به توصیف انسان مطلوب میپردازد و به باید و نبایدها برای تغییر انسان به انسان مطلوب میپردازد، ولی به توصیف انسان محقق نمیپردازد؛ مثلا آرای فارابی یا مباحث ملاصدرا در شواهد الربوبیة را ببینید. عمده مباحث این است که انسان مطلوب و نامطلوب کیست. جامعه مطلوب و نامطلوب چیست. بعد هر کدام باید و نبایدهایی دارد، هم باید و نبایدهای اخلاقی و هم باید و نبایدهای حقوقی. در عین حال به توصیف انسان محقق نپرداختند. مثلاً به این موضوع نپرداختند که مردم ایران بعد از حمله مغول چه رفتاری از خودشان نشان میدهند. البته در کتب تاریخ گزارشهایی آمده است.
خسروپناه در ادامه تصریح کرد: این دوره تا رنسانس ادامه داشت. از رنسانس باز وقتی آثار شخصیتهایی مثل هابز و جان لاک و کانت و هگل را میبینم توصیف انسان مطلوب است و قلمرو مباحث علوم انسانی قبل و بعد رنسانس یکی است؛ با این تفاوت که دوره رنسانس چون مدرنیسم را پذیرفت، قلمرو علوم انسانی بر مبنای اصالت انسان و اصالت عقل و اصالت دنیا شکل گرفت اما قبل از رنسانس مبنا عقلانیت خودبنیاد نبود بلکه عقلانیت مسیحی بود. تفاوت علوم انسانی مدرن با علوم انسانی دوران قبل از آن در مبانی نبود، بلکه تفاوت در توصیف انسان محقق است؛ اینجاست که این بحث مطرح میشود آیا همان طور که علم فیزیک و شیمی به توصیف طبیعت یعنی جسم و عناصر شیمیایی میپردازد و توصیف میکند، رابطه عناصر را بیان میکند، میشود این گونه انسان را شناخت و روابط انسان را توصیف کرد. این تفکر در قرن نوزدهم پدید آمد. بعد سؤال شد روشهای علوم طبیعی میتواند پاسخگوی علوم اجتماعی باشد.
انتهای پیام