از دفاع مقدس بسیار خواندهایم و دیدهایم و شنیدهایم. از شهدا و زندگیشان، از مادران و همسران شهدا و غمهایشان، از فرزندان شهدا و سختی زندگی بی پدر، از رزمندگان و حضور با اقتدارشان در میدانهای جنگ؛ گاهی به این فکر میکنم که آیا دفاع مقدس بیش از این سوژهای برای روایت کردن دارد؟ دیگر از کجای این حماسه میتوان گفت و میتوان شنید؟ واقعیت این است که زمانی که یک جنگ هشت سال در یک کشور ادامه پیدا میکند و با اعتقادات مردم گره میخورد دیگر کمتر بخشی از آن جامعه یا کمتر شخصی را میتوان دید که درگیر جنگ نبوده و یا زندگیاش با حضور جنگ دستخوش تغییر نشده باشد.
نمیدانم تا چه حد فیلم ویلاییها را به خاطر دارید، آنجا که ون سفید یا موتور سپاه به خانههایی که خانواده شهدا در آن ساکن بودند، میرسید و دلهره در میان زنان و کودکان ساکن در آن خانوادهها به بالاترین حد خود میرسید. روایت آن دسته از زنان منتظر خبر را بسیار دیدهایم و شنیدهایم اما در این کتاب قرار است روایت شخصی را بخوانیم که حامل خبر است. شخصی که با حضورش در یک محله پیامآور از دست دادن یک عزیز است، شخصی که قرار است خبر شهادت یک شهید را به نزدیکترین عزیزان او برساند.
کتاب روزهای پیامبری، هرچند در دسته کتابهای تاریخ شفاهی قرار میگیرد اما سوژه این کتاب آن را از کتابهای مشابه متمایز میکند. این کتاب روایتی است از زندگی غلامحسن حدادزادگان، پیامرسان و راننده آمبولانس حامل پیکر شهدا در شهر قزوین. در ابتدای این کتاب با ترسی که غلامحسن حدادزادگان از جنازه کودکی دارد همراه میشویم، با ترسی که کمکم و در تعامل با شهدا از بین میرود، سپس داستان حضور او در بنیاد شهید و کار کردن به عنوان راننده آمبولانس حامل پیکر شهدا را میخوانیم. در این بین او از زندگی خانوادگیاش و مادر خود میگوید مادری که بعدها با شهادت برادر غلامحسن، مادر شهید میشود. سپس با او به در منزل شهدا میرویم و در احساس دلهره ناشی از دادن خبر پریشانکننده به یک خانواده چشم انتظار همراه میشویم. در لابهلای این اتفاقات و به فراخور حضور غلامحسن حدادیان در منزل شهدا برای اعلام خبر شهادت آنها به طور مختصر شرححالی از شهید و خانوادهاش نیز ذکر میشود.
نکته جالب در این کتاب آن است که به جای آن که آلبوم عکس در انتهای کتاب و به عنوان ضمیمه بیاید در پایان هر روایت عکسهای مرتبط با آن روایت را میتوان مشاهده کرد و این سبب میشود که مخاطب بیشتر خود را در فضای روایت حس کند و قرابت بیشتری با شخصیتهای اصلی هر روایت داشته باشد.
روزهای پیامبری روایت مردی است که آنقدر شخصیت شمر را در تعزیه بازی کرده است که گاهی مردم و حتی خودش گمان میبرند او شمر است. روایت مردی که حامل دردناکترین و سختترین خبر زندگی یک مادر، یک پدر، یک همسر و یک فرزند بوده و همیشه در گوشه ذهنش با عذاب وجدان ناشی از رساندن این خبرها زیسته است. روایت مردی که خود نمیداند حامل خبر خوشحالکنندهای است یا غمگین کننده.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«از خواب پریدم. سنگینی عذاب وجدان داشت کمرم را خرد میکرد. انگار حکایت آن روز قصد جانم را کرده بود. من بودم و رازی مگو! در زندگی هیچکس مثل مادرم نمیتوانست من را آرام کند. اگر با کوهی از مشکلات و دردها پیشش میرفتم سبک برمیگشتم. داشتم میترکیدم.
حالا رفته بودم دل مادری را شکسته بودم. هیچکس در بنیاد خبر نداشت چه اتفاقی افتاده. خانواده شهید هم مراسمها را گرفته بودند جالب اینجا بود که حتی آن پدر پرحرف یک کلام پیش رئیس و بقیه کارمندهای بنیاد دم برنیاورده بود که من غلامحسن حدادزادگان چه کردهام. باری بیشتر از این میتوان بر روی دوش کسی گذاشت؟»
کتاب روزهای پیامبری که داستانی است از روایت این مرد در 330 صفحه به نویسندگی روحالله شریفی در مهرماه سال 1401 توسط انتشارات سوره مهر چاپ و روانه بازار شده است.
انتهای پیام